پایگاه اطلاع رسانی مسجدسلیمان
پایگاه اطلاع رسانی مسجدسلیمان
ســردیــارون بـخـتـیـاری
نوشته شده در تاريخ برچسب: منوچهر شفياني,به,قلم,سعیدمرادی, توسط عــلــی چراغیان |

 

با ياد منوچهر شفياني (نويسنده- روزنامه نگار(
آن شب پشت پنجره،نطفه گریه شکل گرفت

منوچهر شفیانی متولد سال ۱۳۱۹ در مسجد سلیمان و يكي از نویسند‌گان مطرح بختیاری مي باشد كه در سال ۱۳۴۶ نيز در تهران درگذشت.بيشتر كارشناسان ادبيات منوچهر شفیانی و بعد از او بهرام حیدری را از بنیانگذاران ادبیات داستانی رئالیسم کارگری در ایران می‌دانند. او در سال ۱۳۱۹ در مسجد سلیمان به دنیا آمد. بعد... از پایان تحصیلات متوسطه به عنوان سپاهی دانش به روستاهای محروم رفت. تجربه‌ی همین دوره از زندگی او بود که دستمایه‌ی داستان‌هایش شد؛ داستان‌هایی که در آن‌ها به زندگی مردم فقیر و محروم روستایی - چه از منظر اقتصادی و چه از منظر فرهنگی - میپرداخت. او پس از پایان دوره‌ی سپاه دانش برای ادامه‌ی تحصیل مدتی به آلمان مسافرت کرد. در همان زمان بود که خاطره‌اش در کاخ جوانان کلن را دستمایه‌ی داستان آهنگی بنام ابدیت کرد. با وجود مخالفت‌های شدید خانواده‌اش با وی که به دلیل مواضع سیاسی او از حضورش در تهران بیم داشتند به تهران آمد.از آن‌جا که از سال‌ها قبل مطالبش در نشریات پایتخت منتشر می‌شد، ورودش به پایتخت با استقبال نشریات و روزنامه های ادبی طراز اول کشور قرار گرفت و به وی پیشنهادهای کاری زیادی شد؛ از میان آنان دعوت خوشه را پذیرفت؛ قبل از احمد شاملو او مدتی سردبیر خوشه بود و در همان زمان مجله فردوسی هر هفته مطلبی از او داشت؛ بعد سردبیر مجله ترقی شد. وی که در سال ۱۳۴۶ در سفری به تهران در یک محفل دوستانه رفته بود، در جوانی، به طور ناگهانی درگذشت. می‌گویند در این محفل چند تن از چهرههای مشهور ادبی نیز حضور داشتند. اما با وجود شایعاتی که پیرامون قتل او وجود داشت، کسی در این پرونده متهم نشد. شفیانی را به‌حق می‌توان پایه‌گذار داستان‌نویسی نوین روستایی ایران دانست كه روش نوینی در قصه‌نویسی را با زمینه‌ی روستا ابداع نمود. بعد از او افراد دیگری نیز به تبعیت از او به این كار پرداختند كه از آن جمله می‌توان از امین فقیری و بهرام حیدری نام برد. شفیانی در داستان‌های خود تأکید ویژه‌ای روی جهل و خرافه‌پرستی شخصیتهای داستان‌هایش داشت. او داستان‌های خود را در مجلات «ترقی» و «خوشه» منتشر میکرد.در سال ۱۳۵۵ بخشی از داستان‌های منوچهر شفیانی جمع آوری و در کتاب کوچکی به نام معاملهچیها منتشر شد و اندک زمانی بعد، این داستان‌ها به همراه دیگر داستان‌های شفیانی با عنوان «قرعه‌ی آخر» توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شدند. این کتاب بعد از آن هیچگاه تجدید چاپ نشد. منوچهر شفیانی به جز مجموعه معامله‌چی‌ها یا قرعه‌ی آخر داستان‌های زیادی در مجلات آن زمان داشت که با وجود سن کمش، بعضی دوستان نظیر شاملو او را شایسته‌ی کاندیداتوری نوبل ادبیات در چند سال آینده دانسته بودند. شفیانی نویسنده‌ی با قریحه‌ای به نظر می‌رسید که متأسفانه مجال به فعلیت‌رسیدن توانایی‌های بالقوه‌ی او پیش نیامد. به فرض این‌که شاملو هم چنین حرفی زده باشد، آن را تنها می‌توان نوعی ادای دین محسوب کرد به دوستی که به طور ناگهانی، پیش چشم آن‌ها درگذشت. همین‌طور از او ترجمه‌ی اشعاری از فدریکو گارسیا لورکا و چند داستان نیمه‌تمام مانده است که او هیچ وقت مجال اتمام آن‌ها را نیافت.


...
صبح بود،دستهای نازک خورشید،تهران را در اوج لطافتش به خوابی عمیق فرو برده بود و چند ستاره که از شب قبل در میهمانی آسمان جا مانده بودند کم کم بار سفر بستند... تهران چقدر شلوغ بود؛شهر،شهرفرنگ،از همه رنگ ... یک نفر پشت در ایستاده است،جوان،شاداب،بلند بالا،با زلفی انبوه و چشمان درخشان و چهره ای طراوت گرفته از هوای روستا و زندگی در آنجا ...علاقه داشت کار مطبوعاتی انجام بدهد،سراغ سردبیر مجله فردوسی رفت،او برایش از سختی کار گفت و اینکه روزنامه نگاری هلاک کننده بی رحمی است،بخصوص سر قصه نویسها را در مسلخ خود بی رحمانه تر می برد.سری تکان داد،مجاب نشده بود .... کار روزنامه نگاری را شروع کرد و طولی نکشید که ژورنالیسم او را بلعید و شفیانی غلطید....آتشی که می رفت مبدل به شعله ای خرامان گردد و شکوفا شود گرمای خویش را به دل خاکستر داد و جان سپرد...در ماهنامه فردوسی در مقدمه داستان از شهر تا قریه نوشته شده بود:«شفیانی یکی از امیدهای ایران است در قصه نویسی... »امیدی بجا و شایسته و دریغ که او اکنون نیست و چه خوب بود اگر او همچنان در ده می ماند و می نوشت .در همان داستان می نویسد:«...دو ساعت کوفتیم تا رسیدیم به بالای کوهی که سوسن پهن شده بود زیرش و چه منظره ای،یک دست سبز بود،رودخانه کارون بصورت رشته ای آبی توی دلش جریان داشت،باغها و بیشه هایش از دور به جنگلی رویایی می مانست و ما از آن بالا سخت غرق شده بودیم توی صفای طبیعتش،یکی از بچه ها که ذوق زده شده بود وسط انبوه پونه دراز کشیده بود و دیگری نطقش بازشدهبودکه:بع...له...سونآپ،ماهنامه،سارتر،کیهان،ایترنشنال،انتل کوتوئل ،بوق بوق توی خیابانهای شلوغ؛صف اتوبوس، شهر،شهر فرنگ...تف...من بی اختیار زمزمه کردم...طبیعت،ای تمامی طبیعت ...»افسوس!که شوق او به طبیعت چیزی ازخشونت و بی عاطفگی تهران کم نکرد و شهر فرنگ او را به خود کشید و کام ناداده جانش گرفت .

 

 

 

 

به قلم : سعید مرادی


نظرات شما عزیزان:

کامران رهروانی (بهیان)
ساعت4:05---2 شهريور 1391
شعری از شاعر مبارز فریدون گیلانی که در سال 49 نوشته شد

بایادمنوچهرشفیانی

بامداد دروغین
میدانم
میدانم ای بامداد دروغین
که خطی سرخ
از آن پیش که طلوعت درنفرد
ازامتدادتبارت گذشته است ( که خودصمیم غروب بود)
وخوداین طلوع شرارت است که آفتاب دروغین می گشاید
ودرخیل ستارگان بلند
ودریغ بر آدمیان چوبین
اگرکه دروقاحت نورت به نماز برخیزند
ونفرین خاک بر برگ برگ درختان
اگرکه در افیون حریر صبحگاهانت
نفس از بارشب پروازند
که خود این هوای تازه صبح
هیچ چیز نیست
مگرکه سرآغازپژمردن
به طلسم نفس های منجمدت خشکاندی
....... ...
.... ..
ودریغ
که زندانیان لطافت نورند وزمزمه های شبانه
وتو ای بامداد دروغین که از آستانه دودی می غری
بدان که من از فراخترین میدانها میتازم
از آشیانه اندیشه های بلند
ونه از تظلم خاک
...... ...
که زمان من زمان گلوله است
(نه ترکتازی کینور شاعران چموش)
.... ...
بدان که در این میان
برگان نیز
به فریب کورسوی بیمارت
نفسی هیچ تازه نخواهند کرد
مگرکه آدمیان بلندقامت
که به هوای برگ تابوتت
به سجده ی آفتاب خراب نشسته اند
بامداد دروغین......
.......
......
این شعر فریدون گیلانی که برای منوچهرشفیانی سروده شده است را در یکی از مجلات قدیمی دیدم و برایم خیلی جالب بود راستی که فریدون گیلانی اگر مسجدسلیمانی نیست ولی ثابت کرده است انسان با شهامت و بزرگی ست که در زمانی که بایکوت کامل خبری و کاریزماتیک ، سرگذشت منوچهرشفیانی را با سرگذشت غمبار تختی وصمد بهرنگی گره میزند که درحق آنها هم چگونه جفا شد و حتی کسانی که منوچهرشفیانی به گردنشان حق داشت به خیال سبقت گرفتن در گارد آزادیخواهی پشت شفیانی را خالی کردند و مختوم قلی را نفهمیده معنا چهچهه عاشقانه سردادند ناجوانمردانه سردرزیر برف کردند تا به تریج قبای کسی برنخورد کار وی کارستان بود .






حسن عیدی وندی
ساعت19:58---23 بهمن 1390
با سلام به آقا پیمان
شهر ما پر از شاعر میباشد اما بعضی از آنان همچون کبک سر به زیر برف کرده اند.


پیمان
ساعت20:42---22 بهمن 1390
امان از شهربی شاعر

حسن عیدی وندی
ساعت15:01---24 دی 1390
آقا سعید حال وبالت چطوره یکم فرگ بکنی مونه شاید یادت بیا حونه ایما بازارچشمه علی پشت دبستان سینا بید و هد کاملا" ایشنومت
انشالله که همیشه خوشبخت بوی


حسن عیدی وندی
ساعت22:41---19 دی 1390
مرحوم شفیانی به نوعی با آقای شاملو درگیری داشت و به عقیده بعضی ها ..................
خانوادۀ ایشان هم شکایت کرده بودند ولی نتیجه ای نگرفتند
احتمالا" باچای مسمومش کردند
خدا رحمتش کند


درخشش
ساعت1:21---26 آبان 1390
سلام

مطلبی رو در مجله گزارش دیدم که در ارتباط با خسرو گلسرخی و شقیانی بود اگر اونو مطالعه کنید شاید زوایای تازه ای رو از کشته شدن آقای شفیانی دریابید .

من از کنتیکت از طرف مسجدی های اینجا به شما سلام میکنم هرچندکه خودم مسجدسلیمانی نیستم و شوهرم اونجاییه ولی عاشق اونجام

خسته نباشید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.