پایگاه اطلاع رسانی مسجدسلیمان
پایگاه اطلاع رسانی مسجدسلیمان
ســردیــارون بـخـتـیـاری
نوشته شده در تاريخ برچسب:خاطرات, اولين, كارگر, ايراني , کمپانی, دارسي, توسط عــلــی چراغیان |

نخستين قطره خون سياه دل وطنكه از درون پر رازش در سحرگاه سه شنبه 5 خرداد 75 متر به آسمان فوران كرد و فوارهاي سياه و بد بو را در فضا پراكند، صدها فرسنگ آنسو تر از «دره خرسون» در «طهران» نواي آرام و دل انگيز فواره حوض كاشي آبي با بوي غنچه هاي گل محمدي اطراف آن،پراكنده بود در باغ زيباي قصر، مظفرالدين شاه را نوازش مي داد تا خواب خوش و عميقشبر هم نخورد.

 

الله داد مهوش كارگر جوان 31 ساله بختياري اما اين سو خسته ازبرآمدن و نشستن آفتاب هر روزي، لب تشنه در برهوت تلاش و تنهايي خود، به برج سياهدهشتناكي كه نور ظفر صبح پنجم خرداد 1287 را بر تيم حفاري رينولدز محو مي كرد و بويبد آن سرگرد ويلسن دوست و همكار و نماينده ارشد جورج رينولدز را در نفتون (محل دكلحفاري رينولدز) از هوش برده بود مي نگريست و اگر نبود الله داد شايد اندكي پس ازارسال خوش ترين خبر تاريخ قرن بيستم، خبر نخستين قرباني نفت ايران نيز به رينولدز وسپس به دارسي مخابره مي شد.

اما الله داد خوشحال از پايان تراژدي كشف نفت،انسان دوستانه تلاش براي حفظ جان سرگرد ويلسن را مهمتر از مشاهده برج سياه نفتسرزمينش مي ديد و كوشش هاي او بود كه ويلسن توانست دوباره ببيند آنچه را كه پنج سالدر انتظارش بود؛ و آنگاه سرگرد انگليسي شادماني اش را با پايكوبي حفاران و كارگرانكه به دور دكل حفاري هلهله مي كردند، تا هنگام طلوع خورشيد نو برنفتونو درهخرسونقسمت مي كرد.

شايد كسيبا تمام خستگي آن روزها مهم نبود برايش كه بنگارد آنچه را كه يك روز در صد سالگيبراي تمام ايرانيان مهم باشد. حتي شايد كسي در طول زندگي الله داد از او نخواست تابگويد آنچه پيش و پس از ساعت 4 صبح بر او رفته است و آن را ثبت كند اما امروزعبدالرضا مهوش فرزند 70 ساله الله داد مهوش مي تواند اندكي با فشار بر حافظه خود اززبان پدر بگويد و ما را با روزنه هاي تازه اي از آن روز تاريخ ساز ايران آشناكند؛


 

پدر مي گفت ساعت حدود چهار صبح 25 ربيع الثاني (1326 قمري ) بود، بادكل حفاري كمتر از 10 متر فاصله داشتم، تشنه بودم و مي خواستم از درون هبانه(Hobbaneh)(ظرف سفالي مخصوصي كه دور آن را كنفپيچ مي كردند تا آب آشاميدني ويژه كارگران در درون آن خنك بماند)كه آبزيادي هم نداشت، به قدر رفع عطش بنوشم، متوجه لرزش زمين شدم احساس كردم از تشنگيمفرط است كه اين حالت را حس مي كنم اما لرزش زمين شديد تر شد و آنگاه تصور كردمزلزله اي در راه است؛ كمي بعد ناگهان صداي غرشي به گوشم رسيد سر كه برگرداندم نفتسياه را ديدم با صدايي همچون سيلي كه از كوه سرازير شده باشد به آسمان رفت، بويعجيبي شبيه شيره و صمغ درخت بلوط در فضا پيچيد. سرگرد ويلسن كه طبق عادت هر شب،بيرون از چادر سفيدش بر روي تخت فلزي و فنري خود به خواب عميقي فرو رفته بود راديدم، خواب آلوده از هيبت و غرش زمين هراسان بيدار شد و درست شبيه پرنده اي كه ازقفس آزاد شده باشد به سمت دكل خيز بلندي برداشت، ترس و شادماني در او به هم درآميخته شده بود. هنوز چند قدم بيشتر از تخت خوش خوابش فاصله نگرفته بود كه كنترلخود را از دست داد و بر زمين افتاد. به سمتش دويدم، آب كمي كه در دست داشتم رويپيشاني و صورتش آرام ريختم، كوتاه و سخت نفس مي كشيد، ترسيده بودم و صداي غرش فوارهنفت مانع از رسيدن فرياد و هياهوي من به گوش دكتر يانگ و ديگر اعضاي گروه مي شدوقتي ويلسن را كاملا بي حس و بي هوش ديدم اطراف قلب و شانه هايش را مالش دادم،ناگهان چشمانش به سختي تكان خورد و لرزيد و آنگاه چند بار سرفه كرد و به دشواريگفت: " مالا!  اويل ، اويل"(ويلسن و كاركنان انگليسي الله دادرا مالا صدا مي زدند) و بعد به فواره نگاه كرد و نفس عميقي كشيد. كوتاه سخن ويلسونبه من توان داد تا برخيزم و دكتر يانگ را به ياري بطلبم و بر بالين ويلسن حاضر كنم. دكتر يانگ شادي نيمه تمام خود را رها كرد و اجازه نداد تا شيريني سحرگاهي اش به كامرينولدز و گروه حفاري تلخ شود و ازبين برود. ويلسن را دوباره بر روي تختش خوابانديمو او شاد بود كه مي تواند نهايت شادي را حس كند. اندكي بعد برخاست و به سمت دكلرفتيم. خورشيد پنجم خرداد داشت كم كم نور تازه اي بر دره خرسون مسجد سليمان ميتاباند. دكتر يانگ، مك ناتل، سي مارك و تمام كارگران و حفاران دست در دست هم داده،حلقه زده بودند و به دور دكل مي چرخيدند و آواز مي خواندند. يكي از حفاران انگليسيدر ميان هلهله كارگران بلند آواز مي خواند و من تنها عبارتآور اويل ! آوراويل! (our oil! our oil!)او را مي شنيدم.  


و نفت فواره مي زد وتاريخ پر فراز و نشيب ايران زمين ورق مي خورد... البته ويلسن هيچگاه و حتي درخاطرات خود نيز از آن شب و بلايي كه متحمل شد و مهمتر از همه تلاش يك كارگر ايرانيبراي نجات جانش را نگفت و به ثبت نرساند. اما آنچه كه مهم بود روان شدن جوي هاي پراز نفت سياه فلات ايران زمين بود در صبح پنج خرداد كه همچون روان شدن خون از قلب بهرگان سرخ تن، در سرزمين كهن ما جاري شد و جان تازه اي به ايران زمين ومردمانش هديهداد.
 
الله داد مي گويد: همچنان كه كارگران مشغول عمليات مهار و كنترل خروجنفت از چاه بودند، هلهله و شادي و بي طاقتي ويلسن منتظر به بر‌آمدن خورشيد تا صبحادامه داشت تا پيام واقعيت روياي 10ساله رنج و تلاش براي كشف نفت در اين سوي زمينرا به جورج رينولدز كه سه روز پيش از آن (دوم خرداد 1287) نفتون را به مقصد اهواز- محل دفترش - ترك كرده بود و مهمتر به انگلستان تشنه، مخابره كند.

 

 

منبع : جامعه نوین بختیاری

 

 

 


نظرات شما عزیزان:

مهرنوش
ساعت11:54---12 ارديبهشت 1390
واقعا زیبا بود . بله همیشه کسانی که بیشترین زحمت را برای به ثمر رسیدن کار می کشند فراموش میشود. یادش سبز و گرامی
ولی ای کاش هیچوقت نفت استخراج نمیشد ای کاش


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.